مجنون من مخلوقم و عشقم خالق یکتا
معشوق تویی عاشق من مخلوق بی نوا
معبودم الله آن خدای یکتا و امیدم باریتعالی
جان خود نثار معبودم کنم که باشد حق تعالی
ز عشق معشوقم الله شدم بی تاب و توان
کوی و برزن گردم سراغ یار گیرم ز پیر و جوان
آواره هر بیان و دشت و صحرایم من عاشق خدا
به هر جا بنگرم بینم رد پایی ز معشوق پر بها
دلم می خواهد تا گیرم آرام و قرار کنار معشوقم
تا به آ رامش رسم و نثار معشوق کنم عشقم
دائما بوی عطر معشوق رسد به مشام عاشق
بی تاب و توان شود و گیرد ز هر کس سراغ معشوق
عشق خدا را هرگز نتوان کرد مقایسه با عشقی
چونکه عشق خدا بی ریا است و پاک و آسمانی
عشق طعمه ای است معشوق پاشد سر راه عاشق
پهن کند آن طعمه لذیذ را تا کند شکار آن معشوق
حاکم مطلق قلبش شود آن معشوق پر بها ز عشق
به هر سو که بخواهد ز نیروی عشق جذب کند آن عاشق
شیرین ترین و لذیذترین طعمه دنیا است عشق
معشوق سر راه گذارد تا به سوی خود کشد عاشق
در بند و اسارت عشق کند عاشق را زندانی
زیباترین بند و اسارت باشد آن عشق جاودانی
عاشق با رغبت قدم نهد به آن بند تا شود زندانی
تا ابد در کنار معشوق آرام و قرار گیرد در زندگانی
هیچ اراده ای ز عشق معشوق ندارد عاشق
به هر سو که بخواهد می کشاند او را ز عشق
به
نظرات شما عزیزان: